- قبول کردن
- پذیرفتن
معنی قبول کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- قبول کردن
- پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
- قبول کردن
- اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
- قبول کردن ((~. کَ دَ))
- پسندیدن، پذیرفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پذیرفته گرداندن پذرفتار گشتن، خوشایند ساختن مقبول گرداندن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
محاصره کردن
پذیرفتن، پذیرا شدن
پرداختن، بخشیدن
خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
سپوختن گاییدن
بعهده گرفتن بگردن گرفتن
تاول زدن آبله کردن
به دست آوردن، تصرف کردن
به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
پگه نوشیدن غاره نوشیدن شراب نوشیدن به وقت صبح
برگشتن بازگشتن، اعراض کردن، برگشتن بازگشتن، اعراض کردن
ویتارتن ویتاشتن گذشتن پیمودن قابل عبور وزور گذشتنی گذشتن مرور کردن پیمودن راه را
پذیرفته شدن قبول افتادن پذیرفته شدن مقبول واقع شدن
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود
ور تاندن ور تانیدن بدل کردن عوض کردن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد. نظام الملک وزیر را بتاج الملک ابوالغنایم مبدل کردند
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
پیشگویی کردن، پیامبری کردن خبردادن ازغیب پیشگویی کردن، پیغامبری کردن
اسانشیدن فرود آمدن رسیدن نشیبیدن پایین آمدن فرودآمدن، وارد شدن بجایی: روزپنجشنبه شانزدهم ربیع الاول بحوالی قزوین نزول کرد
پختکاواندن شستن عضوی که مبتلی بمرضی است با آبی که در آن داروها جوشانیده اند: تن را گرم کنند از بیرون به اندرون و برنهادن و نطول کردن
دریافت کردن گرفتن، به دست آوردن الفنجیدن الفیدن بدست آوردن تحصیل کردن، دریافت کردن
ازبلندی به پستی آمدن فرودآمدن نزول کردن، تنزل کردن
Cross, Pass, Traverse