جدول جو
جدول جو

معنی قبول کردن - جستجوی لغت در جدول جو

قبول کردن
پذیرفتن
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
قبول کردن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
فرهنگ فارسی عمید
قبول کردن
اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کردن
((~. کَ دَ))
پسندیدن، پذیرفتن
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقبول کردن
تصویر مقبول کردن
پذیرفته گرداندن پذرفتار گشتن، خوشایند ساختن مقبول گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بول کردن
تصویر بول کردن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبل کردن
تصویر قبل کردن
محاصره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبل کردن
تصویر قبل کردن
((قَ بَ. کَ رَ))
محاصره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبل کردن
تصویر تقبل کردن
پذیرفتن، پذیرا شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبذول کردن
تصویر مبذول کردن
پرداختن، بخشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
گذشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخول کردن
تصویر دخول کردن
سپوختن گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبل کردن
تصویر تقبل کردن
بعهده گرفتن بگردن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاول کردن
تصویر تاول کردن
تاول زدن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه کردن
تصویر قبضه کردن
به دست آوردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصول کردن
تصویر وصول کردن
به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبوح کردن
تصویر صبوح کردن
پگه نوشیدن غاره نوشیدن شراب نوشیدن به وقت صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدول کردن
تصویر عدول کردن
برگشتن بازگشتن، اعراض کردن، برگشتن بازگشتن، اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویتارتن ویتاشتن گذشتن پیمودن قابل عبور وزور گذشتنی گذشتن مرور کردن پیمودن راه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول آمدن
تصویر قبول آمدن
پذیرفته شدن قبول افتادن پذیرفته شدن مقبول واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
ور تاندن ور تانیدن بدل کردن عوض کردن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد. نظام الملک وزیر را بتاج الملک ابوالغنایم مبدل کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی کردن، پیامبری کردن خبردادن ازغیب پیشگویی کردن، پیغامبری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اسانشیدن فرود آمدن رسیدن نشیبیدن پایین آمدن فرودآمدن، وارد شدن بجایی: روزپنجشنبه شانزدهم ربیع الاول بحوالی قزوین نزول کرد
فرهنگ لغت هوشیار
پختکاواندن شستن عضوی که مبتلی بمرضی است با آبی که در آن داروها جوشانیده اند: تن را گرم کنند از بیرون به اندرون و برنهادن و نطول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دریافت کردن گرفتن، به دست آوردن الفنجیدن الفیدن بدست آوردن تحصیل کردن، دریافت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط کردن
تصویر هبوط کردن
ازبلندی به پستی آمدن فرودآمدن نزول کردن، تنزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیل کردن
تصویر سبیل کردن
((~. کَ دَ))
چیزی را به رایگان در اختیار همه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبله کردن
تصویر قبله کردن
((~. دَ))
پیش رو داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبضه کردن
تصویر قبضه کردن
((~. کَ دَ))
به دست گرفتن، قدرت را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزول کردن
تصویر نزول کردن
((~. کَ دَ))
پایین آمدن، وارد شدن به جایی، پول با بهره از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
Scowl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
Cross, Pass, Traverse
دیکشنری فارسی به انگلیسی